loading...
Top Text Rap
Nima.B بازدید : 63 پنجشنبه 01 اسفند 1392 نظرات (0)

[Matarsak-Shahre Hert[Album][www.t-t-r.rozblog.com

[Matarsak-Shahre Hert[Album][www.t-t-r.rozblog.com

 

شهر هرت

گرمه سرمون، حواسمون نیست
که سیاهیه این شهر از آسمون نیست
صبح تا شب بدون انگیزه
تو شهری که هر آدمی یه چنگیزه
بی فکر و دلی آروم و خوش، کار می‌کنیم
هر روز آرزوها رو نشخوار می‌کنیم
پشت صورتک یا یه آرایشیم
لای دراژه‌ها دنبال آرامشیم
تن ما و زخمایی که نارفیق گزید
وطن ما و باد فلاکت باری که وزید
و طناب و زنجیری که روی خاک خزید
زندگی ماست، عاقبت یزید

چه ننگ آور به زندگیمون چنگ می‌زنیم
چه با اصرار به شعورمون نیرنگ می‌زنیم
فریاد اعتراض و عقدمونو
با شیره و شیشه و سرنگ و بنگ می‌زنیم
تو این هردمبیل دم از فرهنگ می‌زنیم
به سینه سنگ دیگری خودمون لنگ می‌زنیم
تفنگیم، اما برای خودی‌ها
به غریبه‌ها که می‌رسیم زنگ می‌زنیم
کفتاریم اما نقاب پلنگ می‌زنیم
از ترس نقاب به آیینه سنگ می‌زنیم
بی وجدان بازی می‌کنیم با دل آدما و
حرفایی از عشق و دل تنگ می‌زنیم

خودکفایی تو گدایی، صادرات حوری
هدایت شدن زوری، سال یاوه گویی
هنرمندای نظامی، نظامی انتظامی
دینی دولتی، اجباری، التزامی
تفتیش مردم شهر تو کوچه‌ها
تبلیغ دین با کیک و کلوچه‌ها
حبس اقیانوس، اعدام فانوس
حراج قاموسی به نام ناموس

گشنمونه بخوریم قضای نمازمون؟
بخوابیم رو آب نکشیده جانمازمون؟
دردای ما خمس و زکات نداره؟
این سکانس لعنتی کات نداره؟
روضه خوانان خود روزه خوارند
حافظان ناموس خود روی کارند
ای کسانی که شریعت تاج می‌کنید
ای کسانی که خدا مونتاژ می‌کنید
ما به لطف هیچ دعایی خوش نمی‌شیم
و به حکم هیچ خدایی…… کشته می‌شیم

اقیانوسیست شهر هرت بی‌کشتی
تخت‌ها پر از مشتری بدون هیچ عشقی
جووناش با سه کاف سرگرم بازی
دادگاه‌هاش مشغول پرونده سازی
نه بویی از تعهد هست نه وفا
هرزه می‌رویند اینجا علفا
زن‌های کرایه‌ای، آغوش‌ها اجاره‌ای
بیچاره‌هارو جز ناچاری چه چاره‌ای؟؟؟
جماعتی که یه روز خوش تو خاطرش ندیده و
دلخوشه که بازی قاعدش همینه
عصره، عصر قصر نشینی سارق
دموکراسی همان توطئه چینی سابق
جامعه‌ای که بیدار نیست، بیماره
جلو غریزه ها مسیر نیست‌، دیواره
سرزمینی که نون قیمت شرفه
هزاران جنایت فدای ۱ هدفه
که به قیمت آدم چه حراجی خورد
که ما هی لقمه گرفتیم، حاجی خورد

چه فصل سردی نسیب نسل ما شد
افسرگی سوغات عصر ما شد
عصری که تو زادگاهمون غریبه‌ایم
سالهاست خواب خوش ندیده‌ایم
آرزو رو به روزمرگی باختیم
با هر بلایی سرمون اومد ساختیم
به بخار نفسی که روی شیشه می‌شینه
قناعت کردیم گفتیم زندگی اینه
دل می‌دادیم شکسته پس میدادن
آدما چه صفات پستی دارن
اینجا فقط نارو میزنن
برای ما زندگی نه ماندنه نه کوچه
تمام مشتهای دنیا برای ما پوچه
نه روی آرامشو دیدیم نه آزادی رو
کی به خاک سیاه نشوند این آبادی رو؟
نه من و تویی هست نه ما دیگه ماایم
افساریم، سر در گم دقیقه‌هاایم
و با امید به فردایی شاید بهتر
شاهد سفید شدن شقیقه‌هاییم

 

چوپان

چشای خورشید خانوم روی رود آبی
رو دشت سبز باز شد ، یه روز عالی
چوپون قصه ی ما به راه افتاد
با گلش ، سگش ، آب و نون خالی
تو دل دلواپسی داشت ، درد بی کسی داشت
به گله دل خوش بود ، چه روزگاری
قصه میگفت واسه گله ش به دل نشست
از کشتیش میگفت که به گل نشست
یه موقع هایی خوشحال بود ، نبود یه وقتا
هی نی میزد واسه گله ش پلو درختا
می گفت نمی زارم به نیش کشیده بشه میشی
یا جای علف اسیر شیره و شیشه شید
درود به رود بی بدرود آبتون
به زمین به زمان به همخوابتون
به سنگی که نمی افته پیش پاتون
وحشتی که نیس از گرگ تو اندیشه هاتون?

کنار دشت وسط مزرعه ای سوخته
مترسک چشم به چوپون دوخته
شاکیه ، شکایتو کجا ببره ؟
مترسک پولی نداره خدا بخره
در باد فردایی بر باد دید
در یاد دریایی فریاد دید
گفت دل به میش بستی ؟ میشه مگه ؟
ریشه میسوزه بی ریاس ، ریشه مگه ؟
چشم و عشق میش همیشه پیش دشته
اشکای دم مشک تو واسش کشکه
تو فکرش قضاوت بی غرض مرد
گوسفند وحشی صفت تر از گرگ
چوپون اشتباس ، گوسفند اژدهاس
حسی که به تو داره عشق نی اشتهاس
جواب دردای تو پوزخند نی مگه ؟
کسی که دردتو شنید گوسفند نیس سگه
سگو فروختی به میش ؟ سگ به میش باخت ؟
سگی که ذات بد گوسفندو می شناخت
وای اگه مجنون ما
بفهمه که پفیوزن معشوقه ها

چوپون نی میزد ، سگ رمه رو میپایید
یکی از گوسفندا داشت همه رو می..یید
خورشید داشت می رفت پشت کوه که
پر سوز زوزه هایی همه چیو مالید
وحشتی وحشیانه افتاد به جون
چوپون و بره ها ، گله ای بدون گوسفند
در رفتن بی خیال بره
دنبال را در رو تو گیرو دار دره
روزی که زوزه میشکونه کوزه هارو
به پوزه میکشه همه رفوزه هارو
فقط سگ ، فقط پارس جواب زوزه
صد تا گرگو میتونه به ماجرا بدوزه
تنها صدای پارسها صدای اعتراض
اعتراض به انحراف ، به انقراض
اعترافاتی که تزریق شدن
هوا تاریک شد ، گرگا نزدیک شدن?

قصه به سر رسید و کلاغ ماست بود
چیزی که باور داشتیم دروغه راست بود
بچه ها میخندن چه خوشحالن چه شاد
مادربزرگ پس چرا اشک میاد از چشات !!؟؟

به نام ...

۳۰یاست داشت از مرداش میگفت
یه جانبازی ز باور هاش میگفت
زنی بیوه که از درداشت میگفت
یه اعلامی از فرداش میگفت

بـه نـام واژه های بی طرفدار
به نام جـیره بندی هدف دار
بـه نـام قیچی افکار و سانسور
به نام عشـق بازی تو اسانسور

بـه نـام بوی جوراب یه مومن
تفکر های پــوشالـــی و مزمن
به نــام مـنبر و احکام یـا مـفت
احادیث و روایت و خـدا گـفت

بـه نام مطـربان رون و سیـنه
ونقادیض روی بغض و کینه
سخـنرانـی برای فقـرمیکرد
سخـنرانـی که امارتـش اینه

بـه نام ترس و لرز بـید در بـاد
و لـیلی مست در اغوش فرهاد
سـکوت و ترس و اعدام و شکنجه
رجـز سـر دادن در گـوشه فریـاد

بـه نـام تولـه سـگ های شـکم سـیر
بـه نـام رای ادم های جو گیر
یه بزمجه نمیجنگید و میداد
فـحش خار و مادر به تقدیر

به نام یک وطن صـد اسـمونش
کـه باد و می پرسـتن واسـه نونـش
بـه نـام قبـله های تـازه تـاسیس
بـه نـام عقـده های پـاسبـونش

بـه نـام مـلتـی جـاهـل و سـاده
کـه تا تـاریخ بود هـمواره داده
بـه نام دکـمه ی شـلوار شیـخان
کـه حـتی بـاز شد بـر اصـل مـاده

بـه نـام نـانجیبی های نــاجـا
بـه نـام بـاج گیری لای کـاج هـا
مـانور سیـرک هـای رعب و وحشـت
مانور و طرح های عـهد قـاجـار

بـه نـام مـن دلـم خونـه بـرادر
کـه شـیری بود و شـد روبـاه لـاغر
کـه تنـهـا شـعار انقـلابی ست
آزادی ، صـلح ، حـقـوق بـرابـر

بـه نـام کِشـورم از قول طـوسی
زباله دان چـین و چـاه روسـی
عمومی را بـه صـلابه کشـیدند
بـه حـکم چـند شـاکی خصـوصی

بـه نـام زندگیه التماسی
رکود اقتصادی ، اختلاسی
خیـابونای شهری وحشی و هار
نگاه سرد عابـر هاس اسی

بـه نـام روزهـایی که نداشـتیم
برای خوب بود اما نذاشتیم
شرایط هر چه بر ما سخت تر شد
برایش صد جوک و لطیفه داشتیم

بـه نام کولـه پشتی های سـنگین
و شـرم سـفره از واژه ی رنگین
رقابت در تعهد های ننگین
بـه نام فـاحشه میداد ، غمگین

ندامت … امـت ناراضی ، قانون …قـاضی
حکم… اعدام ، نـیت …براندازی

میون ذهن و جسم هرز فرقه
نمیفهمه چرا این قوم غرقه
هچل هفتِ ز دین و غرب و شرقه
هنوزم در خم شیخ های شرقه

به نام ای وطن کـو اعتبارت
اهورایت کجا ، کو اعتقادت
کجـاس ان دشـت های سبز و مطـبوع ؟
خلیج و خزر و دریاچه ات کو ؟

پسر حاجی

بچه که بودیم سر کلاس ردیف آخر
جای من بود، تخس نیم وجبی لاغر
توی اسگلم عشقت بود جلو بشینی
خوش چسی کنی واسه دبیر کلاس دینی
کم کم قد کشیدیم به بلوغ رسیدیم
تو به رویات ، به ریش ، ما به نبوغ رسیدیم
ماها از تو باسواد تر اخراج شدیم
پسر حاجی تو گفتی ما اغفال شدیم
تو توو پایگاه میچرخیدی ما تو پارکا
تو توو شرکت باباتو ما تو کارگاه
شما ژنتیکی فرقاتون بغل بازه
نسل اندر نسلتون دغل بازه
ماها دو نفر نیستیم دو فاجعه ایم
دو جریان جاری تو جامعه ایم
که مارو پله کرد ، رفتی بالا
هر گهی که خواستی بخوری گفتی بابا

اینا دروغ نی نمیشه کتمان کرد
سینماییه ولی نمیشه اکران کرد
و سیاه ترین نقشو تو ایفاش کردی
حوس کردی عوض شی و فوری فاش کردی
حوس تیکاف و لایی بازی و دستی
حوس سیگار و خالی بازی و مستی
عشق و حالایی که ما بلد نیستیم دم پرت
رنگ و وارنگ دخترا دست کشیدن سرت
پسر حاجی از عمر ما بگو ، به *ا رفت
از چوبی که لا چرخ تو نرفت به ما رفت
از جنس لطیف ، انعطافاتش
یه ترمز فاصلته با زیر نافش
از ترس تاخیر عادت ماهانه
ژستی به اسم کمک با حالت شاهانه
از کانال دو بگو ، نشست خبریش
از گالاردو ، اونیکه نشسته ببریش
حج میری حاجی میشی نیومده میری فرنگ
تجربه ایم جز الواتی داری قشنگ؟
حرفی بزن ، جمله ای بساز با بنزین
انشایی از تهران با دیوار برلین

پسر حاجی چی فروختی اینارو خریدی
گم کردییم تو خنده های مارو ندیدی؟
صدای خوش آوازی یا یه دل راضی
یه جایی که زبونش زبون ماس نه تازی
من دیدم که پدر تو حرفش پیش بود
که هر که بام نداشت برفش بیش بود
من تفاوتا رو من تناقضا رو
گندیدن عقیده بالای طناب دارو
زندگی هایی که با جن*گی چرخید
که حرف تو به هر زنده ای میچربید
گذر عمر با خونی به دل دینی به سر
هیچ کدومو ندیدی ؟ پس تو چی دیدی پسر؟
حق داری ، از بالای برج دیده نمیشه
حقیو که وق میزنم شنیده نمیشه
طبقه ی بی سقفی که درد میباره سرش
برکت وجود تو و حاج آقاس ، پسرش
چه بوی لجنی میاد،بوی تو نیست؟
دنبال یه مرد میگردم ،روی تو نیست؟
به همون خدایی که گفتی جلاده
تو یه حیوونی، حیوونی بدون قلاده

پتی موسولینی

منم ، آفرینِ خدا در زمین / ز پیژامه پوشانِ این سرزمین
منم آن که تنها هنر نزدِ اوست / بلالِ کماندار هم رزمِ اوست
من آنم که کورش جوان مرد بود / من آنم که خیلی هوا سرد بود
من آنم که در سوریه جنگ شد / زنِ حاکمِ شهرشان تنگ شد
چه میفهمی از حد و اندازه ام ؟ / که من وارثِ خواب و خمیازه ام
پر از اعتراض و فراری ز گود / که تاریخ چون من ندیده به خود
من از برده بودن فراری شدم / برای همین چرخِ گاری شدم
زمین و زمان را به هم دوخته / که ای وای نسلم ببین سوخته
من آنم که رفتار با جنسِ زن / رو از چرخِ خیاطی آموخته
هر آنچه نفهمید گفت عالی است / همان که منم ، سخت پوشالی است
خودش را موجه به اقبال کرد / مضارع رو در ماضی اش چال کرد
با خروارها حسرت جنسیش / قوانین شرعی رو اسهال کرد….

***

بسیجی شدم تا که عادت کنم / که خون بر دلِ یک جماعت کنم
خداوند از قوم و خویشانِ ماست / و فرموده غارت عبادت کنم
کلاهم رو دادم که قاضی بشم / سکاندارِ یک سوی بازی بشم
شدم سبز کاباره ها باز شه / دوباره ژتون دادن آغاز شه
من از کلِ اخبارها راضیم / طرفدارِ نابِ تئوکراسیم
موسولینیان در سرم خفته اند / من آنم که پینوشه ها گفته اند
یه میهن پرستِ دلیر و جوان / که میشاشه تو چاییه دشمنان
من آنم که از فلسفه لیف ساخت / از عرفان هزاران اراجیف بافت
من از واژه ها عاشق واژنم / غزل ها سراییدم از باسنم
شعورم رو در واجبی ریختم / خودم را به جارختی آویختم
سرم پوچ و خالی از افکار شد / سرانجام عمرم اسفبار شد
ولی باوری من رو تسخیر کرد / تو پیغمبری ، جبرئیل دیر کرد

 

روزنه

بگذار اینجوری شروع کنم ،سالهای دور
تو اتاق رو تخت زیر بال های تور
دو تن برهنه اسیر هوساشون
تلفیق صدای جغد و نفساشون
دختری که من باشم رو خشت افتاد
چیزی که پدر رو پیشونیم نوشت رخ داد
ازدواج تو سن عروسک بازی
یه کلفت ، ماشین توله سگ سازی
یه مردی که هم خواب وافور شد
نیمه مردی از جنس کافور شد
خماری ،عربده ، داد ، کتک و فحش
صدای شکستن و باد لگد و مشت
جز طلاق دیگه راهی نمونده برام
بیوه زنی که هرگز نبوده جوان
روحم تو بچگیام باکره مرد
سرنوشتم به تخت خواب گره خورد

من کیم ؟ چیم؟ آآآآ یه چیزایی یادمه
عروسکیم که روزا خواب می بینه آدمه
شدم زنی که هزار بار دوخته شده
یه تنی که تو معامله فروخته شده
نونمو تو خون لای فاقم میزنم
پیک به پیک ناله های داغم میزنم
چند دور تو آغوش مردای پوسیده ؟
چند صوت تا فراموش دردای تو سینه ؟
دردایی که به حالت مرگ کشید منو
شب هایی که با آلت مرد چشید منو
قانون شبه که میگه تا بیاره بخور
فردا به شرع تازیانه بخور
احتیاج ازم ساخت یه زن بد کاره
که به حالت نعوض آلت عادت داره
کفتار تو که لباس خرگوش می پوشی
گشنس این گاوی که تو هر روز می دوشی

تو که قضاوت می کنی چی دیدی جز بدنم
من بیچاره به بیراهه نزدم زدنم
تو مردابی که تو ساختی بلعیده شدم
خسته شدم از این همه بد دیده شدن
شهر شلوغ و بوق و دوغ و عارق و دروغ
یار خیار و دیار ویار سن بلوغ
روزنه ی رو زنا و زنای قجری
محشر و بشر و حشره های حشری
نفرین به کمر مرد بد کاره
بی پرده برده های شب کاره
به پدری که فقط بلد بکاره
به شوهری که زنشو میده اجاره
نفرین به احتیاج عامل فساده
نفرین به قاعدگی عامل کساده
به تو، تو که برده ی خواهش تنی
به خدا که تو از من فاحشه تری

 

مردم

تمام شهر شاکی بودن از مردم
که اواز فهم و از انسانیت دوره
دلی تاریک داره ، چشم او شوره
به چشمِ شهر یک موجودِ منفوره
همان هایی که عاصی بودن از مردم
ز هر اندیشه ای پرهیز میکردند
به گرگ وهفت پشتش فحش میدادند
و دندان های خود را تیز میکردند
همه در جستجوی فاقِ داغِ جفت
تصاحب کردنِ نامی و نانی مفت
تماشاخانه ای پر از تماشاگر
شروعی چندش آور گونه تا آخر
در این بی نعره شهرِ ادعا داران
که در افکارشان چیزی نمیگنجید
کجاس این اژدها ، این دیو ، این مردم؟
کسی حتی سوال از خود نمیپرسید

دهان شهر بوی واجبی میداد
گروهی رو به هم تعظیم میکردند
شب و روز هی به هم تقدیم میکردند
چهل تقویم را تعقیب میکردند
یکی ماه را در جمجمش میریخت
یکی سرباز را در قمقمش میریخت
یکی در خاطراتش سرو میکارید
درون حرفهایش برف میبارید
یکی پنهان درون آستین مار
یکی در کشف حس راستین یار
یکی پشت خداهم میکنه غیبت
رگای غیرتش رومیکنه قیمت
یکی از جیره ی یابوش کم میکرد
یکی در حجره اش پاپوش دم میکرد
یکی میگفت مذهب مال دیروزه
خدایا ، روح آدم که نمیسوزه !!

یکی شب خواب دید و صبح ناجی شد
یهو عمامه اش رو کند و تاجی شد
با چن تا سوت و کف حاجیه ، حاجی شد
صدا زد کافه چی ، چاییه ما چی شد؟
یکی میگفت اگه همسایه مرد ، پاشید
یکی میخواست عارف شه نمی شاشید
یکی مامورِ مرضی های مرزی شد
یکی مغلوبِ دشمن های فرضی شد
یکی در جنگ های زرگری چایید
یکی از عشقِ گله گاو میزایید
یکی چرخ و فلک ها را فلک میکرد
فلک را با چه وسواسی الک میکرد
در این معجونی از وارونگی ها
هزاران ها هزار از این یکی ها
یکی دیوانه هم این کوچه ها دارد
که در دنیای خود اینگونه میخواند
مردم نه شاخ داره نه دم
مردم نه بال داره نه سم
مردم نه جنه ، نه پری
مردم منم نه دیگری

 

یه وقتایی

یه وقتایی که حرفت حقه اما بیطرفداره
گلوی خاطرات ِ خسته از بیراهه ، میخاره
یه وقتایی بلور ِ عاطفه زخمی میشه …امّا
هنوزم مهربونه…حتی وقتی زار و بیماره

یه وقتایی دلت تنگه ولی تا آخرش میری
مثه اون وقتی که وجدان ِ خسته…باز بیداره
دلت طوفانیه…پاهات شکستن…خونه دلتنگه
چه بیرحمه توقف…وقتی احوال ِ سفر، زاره

هنوزت با همیشه صیغه های چرک میخونه
بلوغ ِ حرمتت مفعول ِ دست ِ فعل ِ اجباره
تموم ِ لحظه هات جارو میشن تا زیر ِ فرش ِ شب
بنام ِ عقربه ، مفهوم ِ ساعت زجر ِ تکراره
تنت زخمه…شعورت قهره با موندن
یه وقتایی دلت از هرچی بن بسته طلبکاره
بلور ِ بودنت با لکه های خون عجین میشن
درست اینجاس که میفهمی :چقد دنیا ستمکاره
یه وقتایی همه ش درگیری با اما…اگر…شاید
دوراهی توی این جاده خطاس ! مشمولِ اخطاره
یه وقتایی نجس میشی میون پوچی و حاشا
تو آینه گم میشی حتی ! تویی این جسم ِ پتیاره ؟؟؟!!!
.
.
.
یه وقتایی لباس ِ عافیت با جسم ِ تو قهره
ولی قلبت مثه طوفان…از عشق و خشم سرشاره
سراب از هیکلت بالا میره…درگیر ِ شب میشی
دلت میپوسه توی حسرت ِ طغیان ِ امّاره
یه وقتایی که توی سفره هیچی نیس بجز ماتم
وجودت بین ِ چند تا مرگ ِ رنگارنگ مختاره
یه وقتایی که خنجر، یاور ِ دلواپسی ت میشه
گلوی اشتیاقت در کشاکش با تن ِ داره
مثه رنگین کمون ِ ناقص الخلقه سرت گیجه
ازین رنگینک ِ ضایع…دل ِ خورشید بیزاره
یه وقتایی به وقت ِ تو، تموم ِ وقتا بی وقتن
مدار ِ زندگی نصف النهارو پشت ِ سر داره
خلیج ِ خستگی هات گُنده میشه …کوسه هاش گشنه ن
افق پیش ِ چشای پیر ِ دریا عینهو غاره
تو با تاریخ و جغرافی سرت گرمه ولی بازم
تموم ِ مرزهای بودنت این چارتا دیواره
همون دیوارای زشتی که گاهی تنگ تر میشن
هجوم ِ خشتای بیرحم و یک انسان ِ بیچاره
خلاصه آخرش میفهمی این حرفا همه ش کشکه
سزای زندگی گاهی، فقط آواز و ادراره…..

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 518
  • بازدید کلی : 7,297